مقالات

معرفی کتاب تکامل عقول در پرتو ظهور جلد دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه از یک عارف کامل و ولیّ خدا در اطوار حیات و ارتباط با افراد ظهور می ‏نماید، تماماً سوق و حرکت و تشویق به نقطۀ عُلیا و بالاترین مرحله از عبودیّت است که از آن به توحید ذاتی و تجرّد محض و فنای ذاتی تعبیر می‏ شود، و از این نقطه هیچ‏گاه در مجالس و سخنان و آثار خود تنازل نمی‏ کند.

بر این اساس، هم‏چنان‏که خدای متعال همۀ سخن و گفتار خود را در قرآن کریم و یا در احادیث قدسی متوجّه توحید می‏نماید و به اندازۀ سر سوزنی از مرتبۀ توحید و شئونات آن به آثار و شئونات غیر خود در مراتب تعیّن تنازل نمی‏نماید، و برای هیچ مخلوقی ولو رسول خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم به مقدار ذرّه مثقالی حیثیّت استقلالی و وجود مستقل قائل نمی‏باشد، و با صفت قهّاریّت و جنبۀ غیرت‏ خود چنان می‏تازد که احدی را تاب عرض اندام، ولو به مقدار بال پشه‏ای در قبال کبریائیّت و جبروتیّت و عظمت و غناء او باقی نمی‏ماند، همین‏طور عارف کامل و ولیّ خدا در همۀ سخنان و مواعظ و مجالس و نوشتجات، سخن از توحید و شئونات توحید و آثار توحید و اتّجاه به‌سمت توحید دارد، و ابداً از این مرتبه به سایر مراتب مادون تنازل نمی‏کند؛ … چگونه متصوّر است که حضرت حقّ از سوای خود بگوید و از سوای خود دم زند و از سوای خود سخن به میان آورد و مردم را به سوای خود سوق دهد و ترغیب کند، این محال است؛ زیرا گویند:

الذَّاتیُّ لا یَختَلِفُ و لا یَتخَلَّف و لا یَتَغیَّرُ و لا یَتَبدَّل؛ ”ذاتیِ یک شی‏ء هیچ‏گاه از ذات خود فاصله نمی‏گیرد و دگرگون نخواهد شد، و تغییر و تبدیل در او راه نخواهد داشت.“

روی این حساب، عارف چه بخواهد و چه نخواهد، نمی‏تواند غیر از توحید سخنی بگوید، و به غیر از توحید به هر شأنی از شئونات عالم خلق و به هر ظهوری از ظهورات و مظهری از مظاهر توجّه کند و مردم را به آن سمت سوق دهد. نه‌اینکه این مطلب از روی تواضع و إعمال رویّه در قبال حضرت حقّ باشد ـ اینکه کار همۀ مردم است ـ بلکه از ذات او غیر از این تراوش نمی‏کند و رشحات وجودی او را جز این تشکیل نمی‏دهد؛ و این تواضع نیست بلکه یک حکم جبلّی و فطری و ذاتی است.

او همۀ موجودات عالم کون را مظاهر مختلفۀ شئون حقّ می‏داند و با آن دید به آنها نگاه می‏کند. ولایت امام معصوم علیه‌السّلام را ولایت حضرت حقّ می‏بیند و او را جدا نمی‏بیند، بلکه یک وحدت و یک عینیّت برای آن قائل است. دید او نسبت به امام علیه‌السّلام دید مرآتیّت است، نه استقلالیّت و موضوعیّت چون سایر افراد.

او به امام زمان علیه‌السّلام به‌عنوان موجودی مستقلّ از وجود حقّ نظر نمی‏کند، و حقیقت آن حضرت را ظهور تجلّی اعظم حضرت حقّ می‏داند؛ تجلّی‌ای که جدا و منحاز و مستقلّ از متجلّی نمی‏تواند باشد.

بر این اساس دعوت عارف به‌سمت امام علیه‌السّلام دعوت به‌سمت الله است، نه شخص امام علیه‌السّلام به این عنوان که امام محور دعوت و تبلیغ قرار گیرد و خدا کنار گذاشته شود؛ این عین شرک است. خود امام علیه‌السّلام یک تار مویش به این دعوت و تبلیغ راضی نیست، او خود همه را به‌سوی او دعوت می‏کند، حال چطور رضا می‏دهد که مردم به‌سوی او دعوت شوند؟!

بدین لحاظ دیدگاه یک عارف نسبت به امام علیه‌السّلام دیدگاه آلی و مرآتی است نه استقلالی، و آنچه در آینه نمایان می‏شود از آنِ حضرت حقّ است، نه مربوط به امام علیه‌السّلام؛ زیرا امام علیه‌السّلام از خود چیزی ندارد و به اندازۀ سر سوزنی نمی‏تواند سهمی از این ولایت را برای خود بردارد، حال این ولایت در هر آینه و مظهری که جلوه نماید ـ چه امام علیه‌السّلام و یا غیر امام ـ از آنِ خدای متعال است، نه مربوط به آن مظهر.

فیـض روح‏القدس ار باز مدد فـرماید

دیگران هم بکننـد آنچـه مسیحا می‏کرد

 

و از آنجا که حقیقت ولایت ـ یعنی احاطۀ وجودی به مظاهر عالم وجود ـ حقیقتی است کلّیه که جنبۀ سعۀ وجودی دارد و به مقتضای حقیقت اطلاقیِ حضرت حقّ او نیز به این صفت متّصف و به این خصوصیّت متخصّص می‏گردد، تنزّل آن در عالم وجود و سریان او در عوالم امکان، مقول به تشکیک و دارای مراتب متفاوت خواهد شد؛ بدین بیان که آنچه از فعل و تصرفات در هر مرتبه‏ای از مراتب وجود چه مجرّد و چه مادّی و در هر تعیّنی از تعیّنات ظهور نماید ـ ولو به مقدار حرکت بال پشه و کمتر از آن ـ همه و همه عین ولایت مطلقه حضرت حق است که به‏واسطۀ نزول آن در این مرایا و وسائط، بدین شکلِ محدود و قالب معیّن بروز و ظهور می‏نماید.

طبیعی است که به مقتضای قاعدۀ امکان اشرف، این حقیقت والا و این معمّای عالم وجود باید در ذاتی از ذوات متمکّنه در عالم امکان به نحو اوسع و اشرف و أعلیٰ و اجمع وجود داشته باشد؛ و این ذات، نفس مقدّس معصوم علیه‌السّلام می‏باشد که سرحلقه و نقطۀ وصل آن به وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم برمی‏گردد، که فرمودۀ جناب حضرت حقّ در حقّ اوست: ”لَولاکَ لَما خَلقتُ الأفلاک.“

در دیدگاه عارف، توسّل به امام علیه‌السّلام عین توسّل به خود حضرت حقّ است، و در این توسّل خدا را می‏بیند و اثر خدا را مشاهده می‏کند و ولایت خدا را ادراک می‏کند و اثر را از او می‏بیند و امام را واسطه می‏داند، واسطه‏ای که از خود هیچ ندارد و در قبال ولایت حقّ صفر است و همه حقّ است و بس.

امّا سایر افراد این‏چنین نیستند. برای امام علیه‌السّلام در وجود خود حسابی جدا باز کرده‏اند و راه خود را به‌سوی خدا بسته و به امام علیه‌السّلام گشوده‏اند و خدا را در مرتبه‏ای به دور از ادراک و دسترسی بشر انداخته و خود را به ریسمان و حبل عنایت امام علیه‌السّلام آویزان نموده‏اند، و تصوّر نموده‏اند که از این طریق راهی به درون ولایت باز می‏کنند و خود را مشمول لطف و کرامت صاحب ولایت قرار می‏دهند، غافل از اینکه آن امامی که با این دیدگاه به او توسّل شود امام نیست، بلکه مخلوق تخیّلات خود آنهاست؛ و آن ولایتی که به نظر استقلالی و موضوعی بر آن نظر شود ولایت نیست، بلکه توهّمات و اوهام است و ساخته و پرداخته ذهن است، نه منطبق بر حق و واقع. و به قول عارف بزرگ:

رمـد دارد دو چشم اهـل ظـاهر

کـه از ظـاهر نبیـند جز مظـاهر

 

عارف حقیقت امام علیه‌السّلام را در همۀ مظاهر و صور و حرکات و سکنات و همۀ عالم وجود مشاهده می‏کند، و دیگران فقط در صورت خاصّ و وجهه خاصّ و مکان خاصّ و هویّت خاص می‏بینند. مرحوم حضرت حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ می‏فرمود:

کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اوّلین نظر نگاهش به امام زمان نیفتد.

امام زمان علیه‌السّلام در همه‌جاست و توأم با هر شیئی از اشیاء عالم است، و وجود همۀ اشیاء به وجود قیّومی قائم به اوست. آن‏وقت چگونه ممکن است لحظه‏ای از لحظات، قلب عارف و سرّ و ضمیر او از آن امام غفلت ورزد و با او معیّت نداشته باشد؟! سرّ عارف و ضمیر او و نفس و روح و جانش با سرّ امام و ضمیر و قلب و نفس او معیّت دارد و همچو شیر و شکر به هم درآمیخته است و ابداً امکان افتراق و انفصال آن محال خواهد بود، و در لحظه‏ای که این افتراق و جدایی رخ دهد، در آن لحظه مرگ و نیستی و هلاکت عارف بی‏چون و چرا محقّق است.

در بعضی از کتبی که در شرح احوال بزرگان نوشته شده، آمده است:

ایرادی که بر عرفا و اهل توحید وارد است این است که آنها کمتر به توسّلات به ائمّه علیهم‌السّلام توجّه دارند، و در جلسات خود بیشتر به قرائت قرآن و مطالب توحیدی می‏پردازند و ذکر مصیبت و روضه و التجاء و ابتهال به درگاه حضرات معصومین علیهم‌السّلام کمتر به چشم می‏خورد.

عجبا! اینان تصوّر می‏کنند که توسّل به ائمّه و احیای مجالس ذکر آنان فقط به سینه زدن و بر سر کوفتن حاصل می‏شود، و صدا به نوحه و عویل بلند کردن و فریادهای متعارف در جلسات عوام است که میزان تعلّق و ولاء و ارادت فرد را به آن آستان می‏نمایاند! اینان تمسّک به ولای اهل‏بیت را فقط در اشک ماتم ریختن بر مصائب آنها می‏دانند، و مجلسی را مجلس ذکر و احیای سنّت و امر اهل‏بیت به‌حساب می‏آورند که حتماً در آن مجلس روضه خوانده شود و اشکی ریخته شود و سینه‏زنی به أشدّ مراتب آن إعمال گردد، و همه لخت و عریان ساعت‏ها در مصیبت وارده بر ائمّۀ هدیٰ بر سر و سینه بکوبند و آنگاه بی‏اراده و منگ در حالت غشوه بر روی زمین بیفتند و از حال بروند، و یا به انواع وسایل و آلات بر سر و صورت خود بکوبند و خود را مجروح نمایند و خون از سر و گردن آنان روان گردد؛ در این حال است که خود را در حرم و حریم امام علیه‌السّلام مشاهده می‏نمایند و خود را مستوجب عنایت و کرامت و لطف او می‏پندارند، و ولای خود را به آن حضرات به منصّه ظهور و اثبات می‏رسانند، و از اخصّ خواصّ و اقرب مقرّبین به آن حضرات به حساب می‏آورند، و به دیگران ریشخند زده با تمسخر آنان را جدا از حریم ولایت قرار می‏دهند و فاقد لطف و عنایت امام علیه‌السّلام!

در مکتب عرفان و توحید، سخن از حقیقت ولایت و توحید است و توجّه به کنه و باطن و ادراک عقلانی و شهودی این مسئله. در سخن عارف بالله دیدن ظاهری امام علیه‌السّلام جایی ندارد؛ زیرا ظاهر، ظاهر است و حرکت نفس، حرکت در باطن و کشف حجب است.

زیارت امام علیه‌السّلام بدون تحقّق معرفت و وصول به باطن ولایت چه فایده و خاصیّتی دارد؟! امام علیه‌السّلام که بالاتر از پیامبر و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست. این افرادی که در زمان آن حضرت صبح و شام موفّق به زیارتش می‏شدند و در صف اوّل نماز جماعت او شرکت می‏کردند و جهت تبرّک آب وضوی پیغمبر بر یکدیگر سبقت می‏جستند،  پس از ارتحال آن حضرت کجا رفتند و چه شدند؟! و چه موقعیّتی در قبال صاحب ولایت، علیّ بن أبی‏طالب امیرالمؤمنین علیه‌السّلام گرفتند؟!

کجا رفت آن تمجیدها و تعریف‏ها؟! کجا رفت آن خطبه‏ها و نمازها؟! کجا رفت آن نصایح و موعظه‏ها؟! کجا رفت آن کرامات و معجزه‏ها؟! کجا رفت وحی و نزول ملائکه بر رسول خدا؟! کجا رفت آن مشاهده‏ها و رؤیت‏ها؟! کجا رفت آن فدایت شوم‏ها؟! چه شد آن‌همه تبلیغ و بیست‌و‌سه سال در میان مردم و با مردم بودن؟! چه‏ شد آن همه سفارش به اهل‏البیت و عترت آن حضرت؟! چه شد واقعۀ روز غدیر؟! و چه شد ”إنّی تارِکٌ فیکُم الثّقلَین کتابَ اللهِ و عِترَتی أهلَ بَیتی، و إنَّهُما لَن یفتَرقا حتّی یرِدا عَلیَّ الحَوضَ“؟!  اینها کجا رفت؟!

اینها جایی نرفت و چیزی پس از مرگ رسول خدا تغییر نکرد و هیچ اتّفاقی نیفتاد؛ زیرا از اوّل نبود! از اوّل معرفت نبود، شناخت نبود. ایمان به کنه و سرّ و جان آنها رسوخ ننموده بود. ظاهری از ایمان و نمائی از آن را بهره‏مند شده بودند. ایمان آنها در مرتبۀ مثال و صور برزخی فقط متجلّی شده بود نه بیشتر؛ به ملکوت و سرّ آنان هنوز راه نیافته بود.

آنان رسول خدا را در قالب معجزات و خوارق عادات و کرامات و فتح و ظفر ظاهری و عادی یافته بودند، نه بیشتر. در هرجا که این امور محقّق و متبلور بود حضور داشتند، و همین‏که مطلب خلاف از آب در می‏آمد، حالت آنها نسبت به حضرت تغییر می‏کرد. تا وقتی جنگ به نفع مسلمین و فتح و ظفر با آنان بود، شرکت داشتند، و همین‏که موردی بر خلاف انتظار به وقوع می‏پیوست در همه‌چیز ـ در خدا و رسول و ملائکه و دین و غیره ـ شکّ و تردید می‏نمودند.

فتح و ظفر در جنگی آنها را شادمان و امیدوار می‏کرد، و شکست در جای دیگر موجب شکّ در حقایق ربوبی و جریان مشیّت و تقدیر در عالم خلق می‏گشت. اگر معجزه و کرامتی از رسول خدا سر می‏زد، همه برای هم نقل می‏کردند و به آن‏ حضرت به چشم اِعجاب و تحسین و رسالت می‏نگریستند، و اگر به بلیّه و مصیبتی مبتلا می‏شدند، چون بر خلاف انتظار بود، تبدّل حال و مقال پیدا می‏نمودند.

دیدن ظاهری امام علیه‌السّلام در مکتب عارف و اهل توحید راهی ندارد. او به باطن و ولایت امام و معرفت حقیقی امام علیه‌السّلام دعوت می‏کند، نه شناسنامه‏ای و آن را تبلیغ و ترویج می‏دهد. این‌همه روایاتی که دلالت بر زیارت ائمّه علیهم‌السّلام با معرفت و شناخت حقیقی آنان است، به چه مقام و موقعیّتی هدایت می‏کنند و دلالت می‏نمایند؟ در این روایاتی که میزان اجر و ثواب بر زیارت ائمّه علیهم‌السّلام بر میزان قرب و شناخت آنان مترتّب شده است، مگر غیر از این است که ارزش زیارت امام براساس معرفت است؟ آیا بین زیارت امام رضا علیه‌السّلام که در یک مرتبه با ثواب یک حج و یک عمرۀ مقبوله برابری می‏کند، و زیارت آن حضرت که با ثواب هزار حج و عمرۀ مقبوله برابری می‏کند، تفاوتی نیست؟! اگر هست، در کجاست؟

این ثواب‏ها و درجاتی که بر زیارت سیّدالشّهداء علیه‌السّلام مترتّب است و جدّاً انسان را به تحیّر می‏اندازد، بر چه اساسی است؟ و چرا این همه تفاوت در مراتب آن به چشم می‏خورد؟ و آیا بین زیارت یک فرد عادی که هیچ اسمی و رسمی و شناختی و معرفتی از امام علیه‌السّلام ندارد، با آن کس که نفسش مندکّ در نفس امام و روح و جان و سرّش با آن حضرت معیّت، بلکه اتّحاد پیدا نموده است، تفاوتی نیست؟ و آیا از جهت تقرّب بین فردی که خارج از حرم است، با اهل حرم اختلافی نیست؟ و آیا بین زیارتی که حضرت بقیّهالله أرواحنا فداه از حرم اجداد خود به عمل می‏آورند، با زیارت افراد عادی فرقی وجود ندارد؟

در اینجا است که به مَغزیٰ و لِمّ طریق اهل توحید در کیفیّت معرّفی و ارائۀ طریق به‌سوی امام علیه‌السّلام پی می‏بریم.

عارف پیوسته به أعلیٰ‌مرتبۀ شئون و مراتب امام دعوت می‏کند، که همان معرفت باطنی و شهود حقیقت ولایت و توحید است. و غیر عارف در مراتب مختلف از رؤیت ظاهری و قضای حوایج مادّی و صوری گرفته تا ادراک امام و شئونات او و اکتساب فضایل معنوی در محدوده مثال و صورت و وصول به امور غریبه و کسب مراتب فعلیّت از خرق عادات و اقتدار بر تصرّفات و اطّلاع بر مغیبات و انکشاف مجهولات و صدور امور غیر عادی و غیره، که تماماً از مراتب مادون حقیقت امام علیه‌السّلام و باطن و کُنه و سرّ اوست. و البتّه امام به هر کس به مقتضای خواست و اراده و سعه و ظرفیّت او خواهد داد و از هیچ فردی دریغ و امساک نخواهد داشت.

سرّ اینکه اولیای الهی وجهۀ کلمات و سخنان خود را به‌سوی ادراک کنه ولایت و حقیقت معرفت امام علیه‌السّلام قرار داده‏اند، این است که: توجّه به ظاهر امام و سوق افراد به‌سمت رؤیت ظاهری و تشرّف صوری و مادّی، نفس را از ادراک فیض حقیقت و سرّ ولایت باز می‏دارد؛ و از آنجا که نفس انسان از جهت آنکه به عالم صور و ظواهر و عالم تخیّل و توهّم بیش از جنبه ملکوت و حیثیّت عقلانی خود انس و الفت دارد، و به‌واسطۀ‏ انغمار در کثرات و توهّمات و تخیّلات فاصله او تا حقیقت عالم وجود و عوالم مافوق صورت و مثال بسیار بعید است، لذا شوق و رغبت او به‌سمت و سوی امور صوری و مثالی و خوارق عادات و امور محسوسه چشم‏پرکن و برخوردار از جاذبه‏های صوری، بسیار بیش از امور ملکوتی و معنوی و عقلانی و نورانی و حقایق بدون صورت و تماماً معنی می‏باشد؛ لذا تمام همّ و غمّ اهل توحید در بیان ربط و اتّصال به مبدأ ولایت بر محور معرفت باطنی و شناخت عوالم قلب و نفس صاحب ولایت است، نه بر محور دیدن و رؤیت ظاهر. لذا در مجالس مرحوم حدّاد و حضرت ـ والد قدّس الله سرّهما ـ هیچ‏گاه سخن از دیدن ظاهری امام زمان ارواحنا فداه نبوده است، و بنده در تمام مدّت عمر خود یاد ندارم که راجع به دیدن آن حضرت سخنی به میان آورند، و شاگردان خود را جهت زیارت آن حضرت تشویق و ترغیب کرده باشند، و یا دستوری و ذکری و برنامه‏ای برای تشرّف خدمت آن حضرت داده باشند.

مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در جلد پنجم کتاب امام شناسی مطالبی را بس نفیس در این موضوع آورده‏اند که ما در اینجا ذکر می‏کنیم:

وجود مقدّس حضرت بقیّهالله عجّل الله تعالی فرجه آینۀ تمام‌نمای حقّ است. باید در آن آینه، حقّ را دید نه خود را، چون خودی ندارد. و نمی‏توان بدون آینه، حقّ را دید چون بدون آینه، حقّ قابل دیدن نیست؛ و بنابراین حتماً باید حقّ را از راه و از طریق و از آینه و آیۀ آن ولیّ اعظم جست و به‌سوی او در تکاپو بود.

در دعاها و مناجات‏ها مخاطب خداست، از راه آن حضرت و از سبیل و صراط آن حضرت، و لهذا اگر به خود آن حضرت هم عرض حاجت کنیم و او را مخاطب قرار دهیم، باید متوجّه باشیم که عنوان استقلال به خود نگیرد و جامۀ استقلال به خود نپوشد؛ بلکه عنوان وساطت و مرآتیّت و آیتیّت پیوسته در ذهن و در مدّ نظر باشد. و در حقیقت باز هم خداوند را مخاطب قرار داده‏ایم؛ چون آینه و مرآت بِما هُوَ مِرآهٌ قابل نظر استقلالی نیست، بلکه نظر تبعی است، و نظر استقلالی به همان صورت منعکس در آن بازگشت می‏کند.

این مسئله از مهم‌ترین مسائل باب عرفان و توحید است که کثرات این عالم تنافی با وحدت ذات حق ندارند؛ زیرا وحدت، اصلی و کثرات، تبعی و ظلّی و مرآتی است. و مسئلۀ ولایت به‌خوبی روشن می‏شود که حقیقت ولایت همان حقیقت توحید است، و قدرت و عظمت و علم و احاطۀ امام عین قدرت و عظمت و علم و احاطۀ حقّ است تبارک و تعالی، دوئیّتی در بین‏ نیست و اثنینیّتی وجود ندارد؛ بلکه خواستن از خدا بدون عنوان وساطت و مرآتیّت امام معنی ندارد، و خواستن از امام مستقلاًّ بدون عنوان وساطت و مرآتیّت برای ذات اقدس حقّ نیز معنی ندارد.

و در حقیقت خواستن از امام و خواستن از خدا یک چیز است، نه‌تنها یک چیز در لفظ و عبارت و از لحاظ ادبیّت و بیان، بلکه از لحاظ حقیقت و متن واقع، چون غیر از خدا چیزی نیست؛ ﴿تَبَٰرَکَ ٱسۡمُ رَبِّکَ ذِی ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ﴾.

این دو طایفه (وهّابیّه و شیخیّه) هر دو به خطا رفته‏اند؛ زیرا اگر از ممکنات چه مادّی و چه مجرّد، عنوان مرآتیّت را برداریم، و چه به آنها عنوان استقلال بدهیم، هر دو غلط است. و صحیح آن است که نه این است و نه آن، بلکه موجودات دارای اثر حقّ هستند و صاحب صفات حقّ هستند و مظاهر و مجالی ذات و اسماء حسنی و صفات علیای او می‏باشند.

مذهب وهّابیّه به جبر و مذهب شیخیّه به تفویض گرایش دارد و هر دو غلط است، ”بَل أمرٌ بینَ الأمرَینِ و مَنزِلهٌ بینَ المَنزِلتَین‏؛“ و  و آن طلوع نور ذات اقدس حقّ است در کثرات مادّیه و مجرّده.

مذهب وهّابیّه انکار قدرت و علم حقّ را در موجودات می‏کند، و مذهب شیخیّه انکار قدرت و علم حقّ را در ذات خود حقّ؛ پس هر کدام از این دو مذهب به تعطیل گرویده‏اند و این هر دو غلط است.

وجود حضرت حجّه بن الحسن أرواحنا فداه ظهور اتمّ حقّ و مجلای اکمل ذات حضرت ذوالجلال است؛ مقصد خداست و آن حضرت رهبر و رهنماست. و ما اگر در توسّلاتمان به آن حضرت مستقلّاً نظر کنیم و لقاء و دیدار او را مستقلاًّ بخواهیم، نه به فیض او نائل می‏شویم و نه به لقای خدا و زیارت حضرت محبوب. امّا به فیض او نمی‏رسیم چون وجودش استقلالی نیست، و ما به‌دنبال وجود استقلالی رفته‏ایم، و امّا به لقای خدا نمی‏رسیم چون به‌دنبال خدا نرفته‏ایم و در آن حضرت خدا را ندیده‏ایم.

و لهذا اکثر افرادی که در عشق حضرت ولیّ‏عصر می‏سوزند، و اگر هم موفّق به زیارت شوند، باز هم از مقاصد دنیّه و جزئیّه و حوایج مادّیه و معنویّه تجاوز نمی‏کنند، روی این اصل است که آن حضرت را مرآت و آیه حقّ نپنداشته‏اند، وگرنه به‌مجرّد دیدن باید خدا را ببینند و از وصال آن حضرت به وصال حقّ نائل آیند، نه آنکه باز خود آن حضرت حجابی بین آنان و بین حقّ شود و از او تقاضای حاجات دنیویّه و آمرزش گناهان و اصلاح امور را تمنّی نمایند. چه بسیاری از افراد که به محضرش مشرّف شده‏اند و آن حضرت را هم شناخته‏اند، ولی از عرض این‏گونه حاجات احتراز نکرده و همین چیزها را خواسته‏اند. پس در حقیقت نشناخته‏اند، زیرا معرفت به او معرفت به خداست؛ ”مَن عَرفَکُم فقد عرَفَ اللهَ.“

هر کس بخواهد خدمت او برسد، باید تزکیه نفس کند و به تطهیر سرّ و اندرون خود اشتغال ورزد، و در این‏صورت به لقای خدا می‏رسد که لازمه‏اش لقای آن حضرت است. و به لقای آن حضرت که می‏رسد، بالملازمه لقای خدا را یافته است، گرچه در عالم طبیعت و خارج مشرّف به شرف حضور بدن عنصری آن حضرت نشده باشد. پس عمدۀ کار، معرفت به حقیقت آن حضرت است، نه تشرّف به حضور بدن مادّی و طبیعی. از تشرّف به حضور مادّی و طبیعی فقط به همین مقدار بهره می‏گیرد، ولی از تشرّف به حضور حقیقت و ولایت آن حضرت سِرّش پاک می‏شود و به لقای حضرت محبوب، خداوند متعال فائز می‏گردد؛ ﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡیَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ﴾.

علاّمه بحرالعلوم ـ قدّس الله نفسه ـ عمری را در مجاهده با نفس امّاره و تزکیه سرّ و تطهیر نفس برای عرفان الهی و وصول به مقام معرفت و فناء و اندکاک در ذات حضرت حق بسر آورد، و از رساله سیر و سلوک او مقام او در مراحل و منازل عرفان مشهود است. او که به خدمتش مشرّف می‏گشت، با این دیده بود، با دیده حق‏بین، نه با دیده خودبین.

حـق‌بین نظری بـایـد تا روی تـو را بیـنـد

چشمی که بود خودبین کی روی تو را بینـد؟!

از آن مرحوم حکایت کرده‏اند که: روزی چون اذن دخول برای تشرّف به حرم مبارک حضرت سیّدالشّهداء علیه‌السّلام را خوانده، همین‏که می‏خواست داخل شود، ایستاد و خیره به گوشۀ حرم مطهّر می‏نگریست، و مدّتی به همین منوال بود و با خود این بیت را زمزمه می‏کرد:

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن

بـه رخت نظاره‌کردن سخـن خـدا شنیــدن

بعداً از علّت توقّفش پرسیدند، در پاسخ گفت: ”حضرت مهدی عجّل‏الله تعالی فرجه در زاویۀ حرم مطهّر نشسته بودند و مشغول تلاوت قرآن بودند.“

این است معنای وصول و این است حقیقت آیتیّت و مرآتیّت. و ما باید در اعتقاداتمان درست بکوشیم و به وجه احسن بر پایۀ اصالت واقع پایه‏گذاری کنیم. »

آیهالله طهرانی در بیان مراد اولیاء الهی از ظهور باطنی می‌فرمایند:

«فرج‏ و ظهور باطنی،‏ عبارت است از کشف مقام ولایت امام علیه‌السّلام برای انسان که همان ادراک حقیقت توحید و معرفه‌الله است. کسی که امام زمان را بشناسد، خدا را شناخته است و دیگر کار او تمام است و به کمال رسیده است. اداراک آن حقیقت، کیمیایی است که خداوند نصیب هر کسی نمی‏کند.»

بنابراین، فرج و ظهور باطنی، زمانی برای انسان حاصل می‌شود که انسان به معرفت واقعی امام علیه‌السّلام برسد. ایشان در کتاب اسرار ملکوت می‌فرمایند:

«در مکتب عرفان وصول به کنه امام مطرح است نه ظهور آن، و شناخت واقعی خود امام محطّ بحث و دستور است، نه رؤیت عادی و صوری آن. و بر این اساس است که فرد رشد می‏کند و توجّه خود را به‌سمت حقیقت و باطن امام علیه‌السّلام قرار می‏دهد و روح خود را به روح او و قلب خود را فانی در قلب امام می‏گرداند و کم‏کم با انطباق امور و وظایف و تکالیف، مراتب تجرّد و تزکیه را یکی پس از دیگری طی می‏نماید تا به مرتبۀ یقین و شهود و اندکاک و فناء و محو در ذات و نفس صاحب ولایت نائل گردد.

خود آن حضرت در خطابشان به شیخ مفید می‏فرمایند:

”و اگر چنانچه پیروان و شیعیان ما ـ که خداوند ایشان را بر طاعت خویش موفّق گرداند ـ دل‏های خود را به هم پیوسته و متّحد می‏گردانیدند، براساس وفای به عهدی که بسته بودند نسبت به ولایت ما و حمایت و پشتیبانی از ولایت و لوازم آن، توفیق زیارت و لقای ما از آنان فوت نمی‏گردید، و سعادت مشاهده ما با معرفت تامّ و کامل و صدق آنها نسبت به ما، نصیب ایشان می‏گردید؛ پس هیچ امری موجب حرمان آنها از فیض حضور ما نیست مگر آن اعمال و کرداری که از آنان سر می‏زند و موجب تکدّر خاطر ما را فراهم می‏آورد و ما از ایشان انتظار نداریم.“

حضرت در این پیام، علّت حرمت زیارت و مشاهدۀ شیعیان را عدم توجّه به‏ تکالیف شرعیّه و صدور امور منهیّه از ایشان می‏دانند، که موجب می‏شود توفیق زیارت و حضور امام علیه‌السّلام از آنان سلب گردد. و اگر چنانچه همان‏ها به مرتبه معرفت حقیقی صاحب ولایت نائل شوند، دیگر هیچ رادع و مانعی جهت کسب فیض از محضر حضرتش وجود ندارد.»

شخصی می‏تواند راهنما و هادی به حقایق منطویه در سرّ و سویدای امام علیه‌السّلام و راهگشای به باطن و حقیقت حضرتش گردد، که خود او نیز مندکّ و فانی در مقام ولایت و مُنمَحِی در ذات احدیت بتمام معنی‏الکلمه و بالإطلاق شده باشد؛ وإلاّ تا شائبه‏ای از شوائب إنّیت و تعین در او باقی است، ابداً و ابداً به معرفت امام علیه‌السّلام، واقعاً و بالکلّیه راه نیافته؛ و هر آنچه از اوصاف و کمالات آنان سخن آورد، از محدودۀ سعه وجودی و مدرکات خود تجاوز نمی‏کند؛ و آنچه را او امام می‏پندارد، امام نخواهد بود، بلکه مرتبه‏ای از مراتب و منزلی از منازل لایتناهای او به حساب خواهد آمد.

و از اینجا این نکته به‌دست می‏آید که استاد باید از جزئیّت بتمامه گذشته و به کلّیت پیوسته باشد، و از شوائب نفس ـ بأیّ نحوٍ کان ـ خارج شده باشد؛ و هیچ ظلمت و کدورتی از ظلمات ابتعاد، و حجابی از حجب ظلمانی و نورانی بر او ساتر نگردیده باشد؛ و نفس او متّصل به نفس امام علیه‌السّلام، بلکه مندکّ و فانی در او باشد. بنابراین هرچه را انجام می‏دهد، گویا خود امام انجام داده است؛ و هر گفتاری از او سر می‏زند، زبان نفس امام علیه‌السّلام است که از این دریچه و مظهر خاصّ ظهور و بروز می‏یابد؛ و هر آنچه بر ضمیر منیرش خطور می‏نماید، تراوش فیوضات نفس امام است و بس!

و به دیگر سخن و در یک کلام: یک حقیقت واحده ـ که همان مقام ولایت و احاطه و کلّیت و نورانیت امام علیه‌السّلام است ـ در دو مظهر و دو مَجلَی ظهور و تجلّی پیدا نموده، و کردار و گفتار و افکار ولی را از آبشخور زلال و سرچشمه ماء معین خود سیراب می‏نماید.

آری! این‏چنین استادی می‏تواند راهگشای به ذات احدیت و حقیقت مقام ولایت مطلقه گردد. دیگر در اینجا بین ولایت و توحید فرقی و امتیازی نخواهد بود.  نه همچون شیخیه که قائل به افتراق و تمایز بین این دو مفهوم و معنی می‏باشند، و اختلاف آن دو را اختلاف ماهوی می‏دانند؛ و رتبۀ آن دو را متمایز از هم، و توحید را أعلیٰ و أشرف از ولایت می‏پندارند. تمام این مسائل، شرک و کفر و اِلحاد و به دور از مبانی اصیل و حقیقی و توحیدی اسلام و تشیّع است.

روی این اصل، دیگر تفاوت بین گفتار استاد و امام معنی و مفهوم ندارد؛ زیرا استاد واصل و عارف کامل و ولی مندکّ و فانی در ولایت امام، هرچه را می‏گوید از امام می‏گوید، و هرچه را که انجام می‏دهد افاضه رشحات وجودی امام علیه‌السّلام است. کلام استاد کلام امام، و فعل او فعل امام، و ضمیر و سرّ و سویدایش ضمیر امام خواهد بود.  در اینجا تجلّی حقّ است در دو مرآت؛ ظهور بی‏شائبۀ نور وجود است در دو موجود.»

و ایشان دربارۀ سیره و روش عرفا در دعوت به امام زمان علیه‌السّلام می‌فرمایند:

«همیشه دأب و سیرۀ اولیای الهی و عرفاء بالله دعوت و ارشاد مردم به‌سوی معرفت و فهم و ادراک حقیقت آن بزرگوار بوده و هست، نه صرف رؤیت ظاهری که آن هنری نیست. مگر افراد در زمان رسول خدا او را نمی‏دیدند و صبح و ظهر و شام در مرأیٰ و منظر آنان نبود و پیوسته با او حشر و نشر نداشتند و از فیض نماز جماعت و سخن‌ها و اندرز و انذارهای او بهره‏مند نبودند؟! پس چه شد که هیچ‌کدام اینها سودی نبخشید و پس از ارتحال آن حضرت، همۀ افراد جز عدّه‏ای انگشت‌شمار، دست از اوامر و دستورات او برداشتند و تمام نصائح و تصریحات او را یک‌باره به‌دست نسیان و عناد سپردند و جانشین بلافصل و منصوب از قِبَل او را که بیش از دو ماه از انتصاب او نمی‏گذشت، رها نمودند و به خلافت فردی چون ابوبکر رضا دادند و شکم دختر رسول خدا را بین در و دیوار از هم دریدند و فرزند در رحم او را کشتند، و گریبان صاحب ولایت کلیّه الهیّه و ناموس عالم خلقت و واسطۀ فیض حق بر همۀ خلائق عالم علیّ مرتضی را گرفته و کشان‌کشان به مسجد رسول خدا برای بیعت با آن خلیفۀ کذائی بردند و شمشیر به روی او کشیدند؛ آیا اینها بوده است یا نبوده است؟! حال این‌همه داد و فریاد و سبقت به نماز جماعت پیامبر چه سودی برای اینها آورد؟! آیا پیامبر اکرم بالاتر بود یا حضرت ولیّ‏عصر عجّل الله تعالی فرجه؟!

بنابراین، صراط مستقیم و راه مستوی ـ که نتیجه آن فقط و فقط وصول به عالم معرفت و شهود است و حاصل آن ادراک حقیقی و شهودی نفس مطهّر صاحب ولایت و ذوب و فانی‏ شدن در ولایت‏ آن حضرت و تحقّق وحدت حقیقیّه و معیّت واقعیّه با روح و سرّ و جان آن بزرگوار ـ منحصر است در مکتب عرفان و اولیای الهی؛ و سایر مذاهب و ملل و مکاتب به راه‌ها و بوادی دیگری سوق می‏دهند و از نتیجه و هدف باز می‏مانند. الغرض:

در نیـابــد حـال پختــه هیــچ خـام

 

 

پـس سخـن کوتـاه بایـد و السّلام ‏»

بنابراین هدف و مقصد از زیارت ائمّه علیهم‌السّلام رسیدن به معرفت واقعی و فناء در ولایت حضرت حقّ می‌باشد. آیهالله طهرانی در این‌باره می‌فرمایند:

«بعضی از افراد که به مشهد مشرّف می‌شوند، می‏گویند خدمت امام رضا علیه‌السّلام برویم و عرض ادبی کنیم. عرض ادب یعنی سلام کردن و احوال پرسی کردن؛ و این کار نزد امام چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟! شاید این افراد در عالم خودشان حرف بدی نزده باشند و عرض ادب برای آنها این باشد که انسان به یک بزرگی عرض حال کند. امّا عرض ادب کردن خدمت امام علیه‌السّلام به چه معناست؟

انسان وقتی‏ خدمت امام علیه‌السّلام می‏رود، باید بگوید: من نیستم! من فانی‏ هستم و وجودی ندارم و هرچه دارم به کنار گذاشته‌ام! نه‌اینکه سلامی بدهد و دعایی بخواند و عرض حاجتی کند. باید بگوید: ای امام رضا! اینجا آمده‏ام تا خودم را در این ولایت غرق کنم و خود را خالی و تهی کنم‏ تا هیچ شائبه‏ای از شوائب وجود در من نباشد، و درخواست دارم که این مسئله را برای من حاصل کنید.

وقتی مرحوم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ می‏فرمودند:

همه نزد ائمّه می‏روند و می‏گوینـد: بـده؛ مـا می‏رویم و می‏گوییم بگیـر.

معنای ”گرفتن“ این است که هرچه داریم از ما بگیر تا صفر شویم؛ صفر مثل میّت! این معنا باید مورد توجه باشد

فلذا فلسفۀ تشکیل مجالس برای اهل‌بیت علیهم‌السّلام, وصول و ادراک حقیقت ولایت آن بزرگوران می‌باشد. علاّمه طهرانی در اینجا می‌فرمایند:

«مجالس و محافل توسّل به حضرت ولیّ‌عصر بسیار خوب است، ولی توسّلی که مطلوب و منظور از آن حقّ باشد، وصول به حقّ باشد، رفع حجب ظلمانی و نورانی باشد، کشف حقیقت ولایت و توحید باشد، حصول عرفان إلهی و فناء در ذات اقدس او باشد؛ این مطلوب و پسندیده است. و لذا انتظار فرج که حتّی در زمان خود ائمّه علیهم‌السّلام از بزرگ‌ترین و با فضیلت‏ترین اعمال محسوب می‏شده است، همین بوده است.

توسّل به حقیقت ولایت آن حضرت برای کشف حجاب‏های طریق، از افضل اعمال است؛ زیرا توحید حقّ از افضل اعمال است. و انتظار ظهور خارجی آن حضرت نیز به‌واسطۀ مقدّمیّت بر ظهور باطنی و کشف ولایت آن حضرت هم‌چنین مفید است، و انتظار ظهور خارجی بر این أصل محبوب و پسندیده است.

و امّا چنانچه فقط دنبال ظهور خارجی باشیم، بدون منظور و محتوای از آن حقیقت، در این‌صورت آن حضرت را به ثَمَنِ بَخْسی فروخته‏ایم، و در نتیجهْ خود ضرر بسیاری دیده‏ایم، زیرا مراد و مقصودْ تشرّف به حضور طبیعی نیست، وگرنه بسیاری از افراد مردم در زمان حضور امامان به حضورشان می‏رسیده‏اند، و با آنها تکلّم و گفت‌و‌گو داشته‏اند، ولی از حقیقتشان بی‏بهره بوده‏اند.

اگر ما در مجالس توسّل، و یا در خلوت به اشتیاق لقای او بوده باشیم، و خداوند ما را هم نصیب فرماید، اگر در دلمان منظور و مقصود، لقای خدا و حقیقت ولایت نباشد، در این‌صورت به همان نحوی به خدمتش مشرّف می‏گردیم که مردم در زمان حضور امامان به خدمتشان مشرّف می‏شده‏اند، و این غَبْنی است و ضرری است بزرگ که با جدّ و جهد و با کدّ و سعی ما به محضرش شرفیاب شویم، و مقصدی والاتر و بالاتر از دیدار ظاهری نداشته‏باشیم ـ که در حقیقت این دیدار برای رفع شکّ و شبهه از وجود آن حضرت و طول عمر است ـ یا آن حضرت را برای حوائج مادّیّه و یا رفع گرفتاری‌های شخصی و یا عمومی استخدام کنیم، این امری است که بدون زحمت توسّل برای همه افراد زمان حضور امامان علیهم‌السّلام حاصل بوده است.

بنابراین، آنچه از همه ذکرش لازم‏تر است، آن است که: ظهور خارجی و عمومی آن حضرت هنوز واقع نشده است، و منوط و مربوط به اسباب و علائمی است که باید تحقّق پذیرد، ولی ظهور شخصی و باطنی برای افراد ممکن است، و به عبارت دیگر: راه وصول و تشرّف به خدمتش برای همه باز است، غایه‌الأمر نیاز به تهذیب اخلاق و تزکیه نفس دارد.

هر کس امروز درصدد لقای خدا باشد، و در راه مقصود به مجاهده پردازد، بدون شک ظهور شخصی به باطنی آن حضرت برای او خواهد شد، زیرا لقای حضرت حقّ بدون لقای آیتی و مرآتی آن حضرت صورت نپذیرد.

و مُحصّلِ‏کلام آن است که: امروزه راه تشرّف به حقیقت ولایت آن حضرت باز است، و مهمّ هم همین است، ولی نیاز به مجاهده با نفس امّاره، و تزکیه اخلاق و تطهیر باطن دارد، و محتاج به سیر و سلوک در راه عرفان و توحید حضرت حقّ است سبحانه و تعالی، خواه ظهور خارجی و عمومی آن حضرت نیز به زودی واقع گردد، یا واقع نگردد.

زیرا خداوند ظالم نیست، و منع فیض نمی‏کند، و راه وصول را برای افرادی که مشتاقند نبسته است.

این دَرْ پیوسته باز است، و دعوت محبّان و مشتاقان و عاشقان را لبّیک می‏گوید. بنابراین، بر عاشقان جمال الهی و مشتاقان لقای حضرت او جَلَّ و عَلا، لازم است که با قدم‏های متین و استوار در راه سیر و سلوک عرفان حضرتش بکوشند، و با تهذیب و تزکیه، و مراقبه شدید، و اهتمام در وظائف الهیّه، و تکالیف سبحانیّه، خود را به سر منزل مقصود نزدیک کنند، که خواهی نخواهی در این صورت از طلعت منیر امام زمان و قطب دائره امکان، که وسیله فیض و واسطه رحمت رحمانیّه و رحیمیّه حقّ است، بهره‏مند و کامیاب می‏گردند؛ و از هر گونه راه‌های استفاده برای تکمیل نفوس خود متمتّع می‏شوند، و از جمیع قابلیّت‏های خدادادی خود برای به فعلیّت درآوردن آنها برای وصول به منزلِ کمال، بهره می‏گیرند.»

بنابراین، هویّت و کیان مکتب تشیّع، در تسلیم و انقیاد مطلق از امام معصوم علیه‌السّلام است؛ به‏نحوی‏که انسان هیچ وجودی و اثری را در قبال وجود و آثار او مدّ نظر قرار ندهد، و ولایت و ارادۀ او را در جمیع شوائب وجود و حیاتْ بر سلیقه و اختیار خود ترجیح دهد، و خود را مندکّ و فانی‏ در ولایت‏ و سلطۀ او قرار دهد، وجودی جز وجود او نبیند و خواستی جز خواست و اراده او نداشته باشد، و از هر فرصتی جهت تحکیم پیوند و علقه بین خود و امام خود بهره ببرد، و فقط در سویدای وجودش امام علیه‌السّلام مطرح باشد و غیر او را از قلب خود بیرون براند. در این‏صورت، حقیقت تشیّع در این شخص متبلور گشته و در زمرۀ شیعیان امام علیه‌السّلام در خواهد آمد، و در حریم قدسی و ملکوتی او وارد خواهد شد و از چشمۀ معین و زلال او سیراب خواهد گشت؛ وإلاّ اگر چنین حالتی را در خود، متحقّق نگرداند و از اهواء و سلیقه و آراءِ شخصی خود، ولو به ظاهر موجّه و مشروع پیروی نماید، عمر خود را به تباهی و بطالت بسر آورده، دست خود را از وصول به ذیل عنایت و الطاف حضرت حق کوتاه گردانیده است، ﴿وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَهِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾.»

تشیّع قائم به وجود امام معصوم علیه‌السّلام است و هویت آن مرهون هیچ‌یک از افراد و بزرگان دین ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ نمی‌باشد. آیهالله طهرانی در این‌باره می‌فرمایند:

«امام باقر و امام صادق علیهما السّلام حقیقت تشیّع را تشکیل می‏دهند یا علاّمۀ مجلسی و شیخ انصاری و شیخ طوسی و دیگر بزرگان؟! آیا این بزرگان بدون استفاده و استناره و استضائه از امام صادق علیه‌السّلام به این جایگاه رسیده‌اند یا اینکه هرچه دارند از این مکتب دارند؟! آیا این قدرنشناسی نیست که ما آن حقیقت را رها کرده و اسمی از آن نیاوریم؛ و به‌جای آن، افرادی را که بر سر این سفره نشستند و خوشه‏چینی کردند و مقداری از آن بهره‏مند شدند، به‌عنوان اسوه و راهنما و افتخارات مکتب مطرح کنیم؟!

آیهالله طهرانی در کتاب نوروز در جاهلیّت و اسلام به تبیین شخصیّت مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیهما ـ پرداخته و می‌فرمایند:

«[مرحوم علامه طهرانی] از معدود افراد شاخص و مبرّز این مکتب به‌شمار می‏آید که همچون سایر اعاظم و فحول عرصه معرفت و توحید با اهتمامی بلیغ و جدّیتی تحسین‏آمیز و عزمی راسخ، قدم راستین در میان نهاد و دامن همّت بر میان بست، و علاوه بر طیّ مدارج کمالیّۀ علوم و فنون ظاهری و متعارف و وصول به ذروۀ متلألئ عرفان و بصیرت و فقاهت متعارف و مصطلح، از مراتب فعلیّت تجرّد و توحید حظّی وافر و نصیبی أوفیٰ به‏دست آورد و مشام جانش با نفحات عالم قدس، معطّر و سویدای ضمیرش از شریعۀ ماءِ معین شرع انور سیراب گردید و با حقایق و رموز عالم احکام آشنا گردید و بر اسرار و لطایف اوامر و نواهی إشراف یافت و به اشارات و ظرایف مبانی اسلام مطّلع گشت. بدین لحاظ، کلام او حاوی اسرار نهفته، و تعابیرش سرشار از رموز ناشکفته، و در بیاناتش اشارات و تلمیحات به ملاکات و علل و اسباب مخفیّه بود.

این‏جانب در طول زمان مصاحبت و معاشرت با آن بزرگ، مواردی را یافتم که نسبت به آنها از حسّاسیّت خاصّی برخوردار بودند و برای اثبات یا نفی آنها جدّیت و اهتمام بلیغی مبذول می‏داشتند، که ازجمله آنها: حفظ حریم امامت و ولایت و عدم استفاده از اسامی و الفاظ و عناوین مختصّه به امام معصوم علیه‌السّلام در افراد عادی، هرچند بزرگ و عالی‏مقام باشند.»

در کتاب اجماع از منظر نقد و نظر دربارۀ کیفیّت بیان حقائق مکتب تشیّع می‌فرمایند:

«بیان حقائق نورانی تشیّع هیچ حدّ و مرزی نمی‏شناسد؛ حدّ و مرز او جهل و خرافات و اوهام و تخیّلات است. حدّ او عناد و عصبیّت و انانیّت و خودباختگی در قبال شخصیّت‌های کاذب در مقابل شخصیّت امام علیه‌السّلام است. حدّ او ترس و خوفِ از دست‌دادن منافع و مصالح دنیوی و عالم غرور و ضلالت است. برای یک عالم شیعی و فقیه مکتب اهل بیت علیهم‌السّلام فقط امام معصوم علیه‌السّلام حجّیت و سندیّت دارد و بس! و تمامی علماء و فقهاء ـ رضوان الله علیهم ـ از صدر اسلام تا انتهای عالم شرع و تکلیف ریزه‏خوار سفرۀ لایتناهی امام صادق علیه‌السّلام‏اند، و فقط چشم امید بر آن آستان دارند و عنایت و لطف و کرامت از آن درگاه می‏طلبند و بس!

در نزد یک عالم شیعی تمام شخصیّت‏ها به هر مقدار و هر مرتبه در قبال شخصیّت و شأن یک امام معصوم علیه‌السّلام پوچ و توخالی و غیر معتبر است، و اصلاً به غیر امام علیه‌السّلام نباید به فرد دیگری، ولو به یک لحظه نظری بیندازد و رأی او را نیز جویا شود و یا از او استمداد بطلبد.»

آیهالله طهرانی رضوان الله علیه دربارۀ زمان تحقّق ظهور می‌فرمایند:

«ظهور زمانی اتفاق خواهد افتاد که این عقل‌ها و سرمایه‏های فطری را که خداوند در وجود ما قرار داده است، به‌کار بیاندازیم.»

«امروزه در دنیا مشاهده می‏شود که مردم، کم‌کم به‌سمت عقلانیّت حرکت می‏کنند و آثار این قضیّه پیداست و طلیعۀ آن نیز بحمدالله ظاهر شده است.

مردم کم‌کم نسبت به آنچه که در وجودشان به نحو خفاء و کمون قرار داده شده بود و زمینه برای بروز و ظهور نداشت؛ واکنش نشان می‏دهند. و به‌طور‌کلّی بشریّت، کم‌کم از مرتبۀ تقلید خارج شده و خود را به مرتبۀ عقلانیّت می‏رساند. لذا ما می‏بینیم که اعتراض‌ها و انتقادها در دنیا نسبت به افعال و گفتار اشخاص شروع می‏شود. اینکه مثلاً فلان شخص این کار را انجام داده است، دیگر کم‌کم جایی ندارد.

و احساس می‌شود که طلیعۀ این جنبۀ عقلانیّت و رجوع به فطرت ظاهر می‏شود و اگر به همین کیفیّت جلو برود؛ آن وعده‏ای را که اولیای الهی داده بودند که إن‌شاءالله زمینه‏ای فراهم خواهد شد که مقدّمه برای ظهور حضرت است، انسان مشاهده می‏کند.

و آن زمینه، همان انقلاب فکری و انقلاب عقلی و انقلاب اعتقادی است تا افراد آمادگی برای آن رشد عقلی را داشته باشند. گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب‌خانه چیست؟!

باید من آن آمادگی را داشته باشم. باید خودم را از آن تقلید کورکورانه ادوار گذشته برَهانم تا اینکه بتوانم شمّه‏ای از رائحۀ آن وادی را با مشام جانم استشمام کنم. باید خودم را از این حصر نجات دهم تا ببینم چه خبر است و چه فضایی وجود دارد! امّا اگر نه! دائماً سرپوش بگذارم و خود را فریب دهم، و دنیا نیز من را بفریبد، و ظواهر و مسند و کرسی و غیره من را از رسیدن به آن حقیقت باز دارند و مرا بیشتر در زندان گرفتار کنند؛ راه به جایی نخواهم برد.»

آیهالله طهرانی در کتاب فقاهت در تشیّع می‌فرمایند:

«ما چه بخواهیم یا نخواهیم به عقل و فطرت جوان‏ امروز نمی‏توانیم قفل بگذاریم و ادراک آنها را محدود نماییم و تشخیص آنها را در اختیار خود قرار دهیم.

همان روش و شیوه‏ای که صدها سال علماء السلطان برای تثبیت مسیر خلاف و تقابل با اهل‏بیت عصمت سلام الله علیهم به‏کار بردند و حقایق را از دیدگان مردم پنهان نمودند؛ و به انواع حِیَل و مستمسک، خلاف را صواب و صواب را خلاف جا زدند و حق را زیر پا نهاده، باطل را به‏جای حق علَم کردند، و علیّ مرتضی را در زاویۀ عزلت قرار دادند و تمام اعمال و رفتار خلاف شرع و خائنانه حضرات را توجیه و تأویل و به‌دست نسیان و انکار سپردند!

«باری، امروزه دیگر از آن اجتهادِ گذشته طرفی بسته نخواهد شد، و نشر رساله‏های عملیّه مشکلی را از نسل امروز، به‏خصوص طیف جوان، حل نخواهد کرد. مردم در زمان سابق ـ به جز عدّه‏ای معدود ـ دغدغه‏ای برای دیانت خویش جز همان احکام و تکالیف ظاهری نمی‏دیدند؛ و در فضای بسیط و عامیانه اعتقادات و باورهای دینی، فارغ از قیل‌و‌قال مدرسه و خانقاه، به مسموعات و مکتوبات مستمرّ و رایج گوش فرا می‏دادند و دل و دین بدان می‏سپردند؛ و هر سخن و یا اعتقادی ولو صحیح، اگر در مقابل این سنّت و شیوه می‏شنیدند، آن را مردود و محکوم می‏شمردند؛ و تفحّص و تحقیق در مسائل اعتقادی و کلامی و معارف مبدأ و معاد، تنها و تنها چند درصد فضای دین و شریعت را در ذهن و نفس آنان اشغال می‏نمود، و نود و چند درصد این فضا به مسائل شرعیّه ظاهریّه اختصاص داشت.

دغدغۀ امروزی نسل امروز و خواست‏های فطری و عقلانی آنان

ولی امروزه مطلب کاملاً به‏عکس گذشته و در تقابل با آن واقع شده است. یعنی دغدغۀ نسل امروز، احکام طهارات و نجاسات و حیض و نفاس نیست. نسل امروز به‌دنبال چشمه‏ای می‏گردد که عطش پاسخ‏ها و جواب‏های سؤالات و توقّعات و خواست‏های فطری و عقلانی خود را برطرف نماید. جوان امروز تا پاسخ ابهامات معارف مبدائی و معادی خویش را پیدا نکند، کجا می‏توان با ارائه رساله‏های عملیّه و تکلیف به انجام احکام ظاهری، جواب مشکلات او را داد و او را قانع نمود؟!

بنابراین، رساله‏های عملیّه امروز با رساله‏های عملیّه سابق، زمین تا آسمان تفاوت دارد. اگر مجتهدی در زمان گذشته با خواندن جزواتی در صرف و نحو و درایه و اصول می‏توانست تکلیفی را برای سایر افراد بیان نماید و بدین وسیله دَین و التزام خود را به شارع مقدّس اداء نموده باشد، امروز دیگر اداءِ دین و تعهّد، صورت دیگری پیدا کرده است.

نسل امروز با هجوم ایده‏های مختلف و نظریّه‏های گوناگون در مسائل مختلف کلامی و فلسفی و عرفانی ـ به‌خصوص از ناحیۀ روشن‏فکران دینی ـ در مرتبۀ اوّل، اصل دین و التزام به مبانی برای او مشکل‏ساز خواهد شد؛ و با توجه به جذّابیّت و ظاهر آراسته این مغالطه‏ها و سفسطه‏ها مشکل بتواند خود را از نتایج و پیامدهای شوم و منحرف آنها برهاند و مسیر حق و مکتب راستین را در گردباد حوادث جدید پیدا کند.

به‌خاطر می‏آورم روزی یکی از مراجع و فقهای بزرگوار، به عالمی فلسفه‏آموخته چنین پندی داد که:

مردم به‏واسطۀ براهین و مبانی دقیق فلسفه و کلام، روی به دین و مذهب نمی‏آورند؛ بلکه به‏واسطۀ همین رساله‏های عملیّه و عمل به حلال و حرام است که ملتزم به آداب و سنن شرعیّه و مذهب می‏شوند!!

لزوم هماهنگی مرجعیّت شیعه با نیازهای فطری و عقلانی جامعه

عجبا! چه می‏شنویم و چه احساس می‏کنیم، آن‌هم از مرجعی که مسئولیّت شرعی بسیاری از افراد و مقلّدین را بر عهده و گردۀ خویش قرار داده است! عزیز من! این سخن، دیگر در زمان ما جایگاه و منزلتی ندارد و مدّت‏ها از تاریخ مصرف آن سپری شده است؛ بلکه با عرض معذرت و جسارت باید گفت: این نوع مرجعیّت، دیگر در میان نسل امروز و تفکّر جدید جایگاه و اعتباری ندارد! آری برای افرادی که هم‏چنان در همان باورها و فضاهای ساده‏لوحانه و عامیانه از کسبۀ کوچه‌و‌بازار به‌سر می‏برند، شاید منفعتی داشته باشد. آیا با طرح مسائل حلال و حرام می‏توان به شبهات و اشکال و ایرادهای کلام جدید پاسخ داد؟!

اگر در مرجعیّت گذشته صرفاً با اطّلاع از مبانی صرف و نحو و درایه و اصول می‏توانستند تا حدّی مشکلات فقهی مردم آن روز را حل و رفع نمایند، در مرجعیّت فعلی بدون اطّلاع و إشراف تام بر مبانی حکمت و عرفان و اخلاق و نیز احاطه بر دستاوردهای کلام جدید، امکان صدور فتوا و الزام به تکلیف وجود نخواهد داشت.»

ایشان در یکی از جلسات شرح حکمت متعالیه می‌فرمایند:

«بنده مشاهده می‏کنم آن زنجیری که به دست و پای ما و ملّت زده شده بود و چشم و گوش ما را بسته بود و این‌طور القاء شده بود که هرکس عمامه بر سر دارد و مسئله‌ای را مطرح می‌کند، واجب‌الإطاعه است، باز شد و این باور در میان مردم به‌وجود آمد.

منتها زمان می‏برد و واقعاً مشکل است باورهایی که ده‌ها سال افراد با آنها زندگی کرده‌اند و با خون و گوشت و پوستشان عجین‌شده و در آنها مخفی‌شده است؛ یک‌‌به‌یک بیرون کشیده شوند و حقایق وحیانی جایگزین سلائق شخصی شوند. البته ما بر حسب ظاهر می‏گوییم و این مسئله بستگی به مشیّت خدا دارد!

به عنوان مثال، مگر از امام صادق علیه‌السّلام راجع به ظهور حضرت روایت نداریم که اگر خدا بخواهد، در یک شب همۀ مسائل عوض می‏شود؟! و ما واقعاً به چشممان دیدیم که چطور همه‌چیز یک‌دفعه کُن‌ فَیَکُون می‏شود. لعلَّ اینکه زمان ظهور هم همین‌طور باشد و یک‌مرتبه مردم شوک‌وار به یک باوری برسند که تمام آن اندوخته‏هایشان را زیر و رو کند و حلاّجی کند و غربال کند، و آنچه که در این میان می‏ماند، فقط حق است و امام معصوم است و بس. هر شخصی در هر وضعی و در هر شکلی و در هر شأنی از شئون که می‏خواهد باشد، همه کنار می‏روند و فقط امام معصوم می‏ماند.

 

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *