بسم الله الرحمن الرحیم
اصلیترین و اساسیترین آموزۀ فرهنگ تشیّع
مسئلۀ موالات با اهلبیت عصمت و متابعت بدون قید و شرط از آنان، بهنحوی که حتّی تصوّر و خطور وقوف و تأمّل در قبال اراده و مشیّت آنان راه نداشته باشد، بهعنوان اصلیترین و اساسیترین آموزۀ فرهنگ تشیّع و مکتب حقّ مطرح میباشد، چنانچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
ما نُودِیَ بِشَیءٍ مِثلَ ما نُودِیَ بالوَلایهِ.
یک فرد مسلمان در نگرش دینی و اعتقادی تا به این نکتۀ اساسی نرسد و ولایت معصوم علیهالسّلام را بر تمامی شراشر وجود خویش تفضیل نبخشد، رَه به منزل مقصود نخواهد برد و نارسیده و ناپخته رخت از این سرا به آخرت خواهد برد!
تنها راه منحصر به فرد برای وصول به مدارج کمال
بنابراین، تنها راه منحصر به فرد برای وصول به مدارج کمال، انقیاد تامّ و بدون قید و شرط نسبت به ساحت مقدّس اولیای معصومین علیهمالسّلام، و در زماننا هذا قطب عالم امکان و حبلُ اللهِ المَمدودُ بینَهُ و بینَ خلقِهِ أجمعین: حضرت بقیّهالله حجّه ابن الحسن المهدیّ أرواحُنا لتُرابِ مَقدَمه الفِداءُ میباشد و هیچ فرد دیگری را بأیِّنحوٍکان در ردیف و طراز آن بزرگوار نباید قرار داد، و فقط و فقط طوق بندگی و رقّیّت او را به گردن آویخت، و فقط در جهت تحصیل رضا و خشنودی ذات مقدّس او باید قدم برداشت و از هر فرصتی برای شناخت واقعی او بحَقِّ المَعرفه کوتاهی نورزید، و از هر قدم و اقدامی برای رسیدن به حریم ولایت او غفلت نکرد، چنانچه در روایت امام هادی علیهالسّلام به یزید بن سلیط است که:
امام معصوم را فقط خدای متعال میشناسد.
و همچنانکه بزرگان اهل معرفت و بصیرت فرمودهاند:
ولایت همان حقیقت توحید، و حقیقت توحید نیز نفس ولایت است.
کتاب حاضر نیز بخشی از مطالب و مباحثی است که آن بزرگواران در راستای تثبیت و اثبات مکتب حقّ و شریعت غرّاء مطرح نمودهاند که خود گویای حقیقت حال و صدق مدّعای ما میباشد.
لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ، و لَولا عَلِىٌّ لَما خَلَقتُکَ، و لَولا فاطِمَهُ لَما خَلَقتُکُما
«از مسائلی که بسیار مورد سؤال و تشکیک قرار میگیرد، این روایت رسول خدا است که میفرمایند: ”لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ، و لَولا عَلِىٌّ لَما خَلَقتُکَ، و لَولا فاطِمَهُ لَما خَلَقتُکُما؛“ که آیا این جنبۀ تقدّم در روایت، تقدّم عِلّی و بهعنوان تام العلّه میباشد یا مطلب دیگری است؟
توضیح مطلب این است که نفس رسول خدا که در مرتبۀ نزول اسماء و صفات الهی و «أوّلُ ما خَلقَ الله» است، حیثیت تعلیلیّه را در خلق ماسویالله واجد میباشد و به عبارت دیگر همان مرتبه واحدیّت و اوّلین مرتبه نزول از ذات میباشد؛ همزمان با اعمال حیثیّت تعلیلیه از جانب نفس خویش، قبول آن حیثیّت را در ماسویالله ایجاد مینماید. و آن حیثیّت قبول عبارت است از نفس حضرت صدّیقه کبرىٰ که موجب خلق همۀ أکوان خواهد بود.
به عبارت دیگر: جهت خلق عالم هستی به دو حیثیت فاعلیّت و قابلیّت نیازی نیست و دو اراده متحقّق نمیباشد که یکی اراده فاعلیّت باشد و دیگری اراده قابلیّت، بلکه منشأ هر دو مطلب نفس ارادۀ رسول خداست؛ و همانگونهکه حیثیت ”کُن فیَکون“ در واقع یک اراده بیشتر نمیباشد، در اینجا نیز نفس اراده فاعلیّت همان ایجاد قابلیّت است.»
شرح فقره «أبوالأکوانِ بِفاعِلیَّتِهِ و أُمِّ الإمکانِ بَقابِلِیَّتهِ»
و نیز در شرح فقره «أبوالأکوانِ بِفاعِلیَّتِهِ و أُمِّ الإمکانِ بَقابِلِیَّتهِ» میفرمایند:
«پیامبر پدر عوالم وجود است از جهت و حیثیّت فاعلى خود، و مادر همۀ مخلوقات است از حیثیّت قبول و استعداد خود؛ زیرا بهجهت تحقّق دو حیثیّت متفاوته: یکى نزول حقیقت وجود به اضافۀ إشراقیّه، و دوّم تشکّل آن در قوالب و ظروف متفاوته و تعیّن آن به تعیّنات مختلفه، دو جهت و حیثیّت و انتساب در کیفیّت بدء و ختم مرتسم می شود، که حیثیّت اوّلى را به حیثیّت فاعلى و دوّمى را به قابلى تعبیر می کنند؛ و هر دو از وجود مبارک آن حضرت، و تحقّق آن در نفس شریف آن حضرت مى باشد.»
بنابراین ظهور حیثیت تعلیلۀ عالم هستی نفس رسول خداست و همچنین حیثیت قابلیّت نیز از همان منشاء است، امّا بروز و ظهور آن در نفس حضرت زهرا سلام الله علیها است. لذا معنای روایت این میشود که علّت خلقت عالم هستی نفس شخیص رسول خداست، امّا بروز و ظهور این مطلب در عالم خارج بهواسطۀ نفس مطهّر فاطمه زهرا خواهد بود.
و کلینی با سند متّصل خود نیز روایت می کند از مُرازِم از حضرت امام جعفر صادق علیهما السّلام که فرمود:
قالَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالَى: یا مُحَمَّدُ! إنِّى خَلَقتُکَ و عَلِیًّا نُوراً، یَعنِى رُوحاً بِلا بَدَنٍ، قَبلَ أَن أَخلُقَ سَماواتِى و أَرضِى و عَرشِى و بَحرِى، فَلَم تَزَل تُهَلِّلُنِى و تُمَجِّدُنِى.
ثُمَّ جَمَعتُ رُوحَیکُما فَجَعَلتُهُما واحِدَهً، فَکانَت تُمَجِّدُنِى و تُقَدِّسُنِى و تُهَلِّلُنِى. ثُمَّ قَسَّمتُها ثِنتَینِ و قَسَّمتُ الثِّنتَینِ ثِنتَینِ فَصارَت أَربَعَهً: مُحَمَّدٌ واحِدٌ، و عَلِىٌّ واحِدٌ، و الحَسَنُ و الحُسَینُ ثِنتانِ. ثُمَّ خَلَقَ اللهُ فاطِمَهَ مِن نُورٍ ابتَدأها رُوحاً بِلا بَدَنٍ. ثُمَّ مَسَحَنا بِیَمِینِه فأفضَى نُورَهُ فِینا.
”خداوند تبارک و تعالى مىگوید: اى محمّد! من تو را و علىّ را بهصورت نورى آفریدم، یعنى بهصورت روحى بدون بدن، پیش از آنکه آسمانهایم و زمینم و عرشم و دریایم را بیافرینم، بنابراین تو پیوسته مرا تهلیل مى گفتى و تمجید مى نمودى! پس از آن، روح شما دوتا را جمع کردم و یکى قرار دادم. این روح واحد نیز پیوسته تمجید و تقدیس و تهلیل مرا مى کرد. سپس آن روح را دو نیمه نمودم، و هر نیمهاى را نیز به دو نیمه کردم؛ چهار روح شد: محمّد یکى، علىّ یکى، و حسن و حسین دوتا.
پس از آن خداوند فاطمه را آفرید از نورى که بهصورت روحى بدون بدن انشاء کرد. و سپس با دست راست قدرت خود ما را مسح نمود، و بدین وسیله نورش را در ما کشانید.“
مگر در زیارت جامعه کبیره نمىخوانیم:
خَلَقَکُمُ اللهُ أَنواراً فَجَعَلَکُم بِعَرشِهِ مُحدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَینا بِکُم فَجَعَلَکُم فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرفَعَ و یُذکَرَ فِیها اسمُهُ.
”خداوند شما را با ماهیّت نور آفرید. پس چنان شما را قرار داد تا پیوسته گرداگرد عرش او دور بزنید و احاطه کنید، تا آنکه بهواسطۀ شما بر ما منّت گذارد و شما را در خانههایى قرار داد که خدا اجازه داده است رفیعالمنزله باشد و اسم خدا در آن خانهها برده شود.“
و در تفسیر نور الثّقلین با سند متّصل خود از جابر از حضرت أبوجعفر الباقر علیهالسّلام آورده است که در تفسیر قول الله عزّوجلّ: ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ ٱللَهُ أَن تُرۡفَعَ وَیُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ﴾ فرمودهاند:
هِىَ بُیُوتُ الأنبِیاءِ، و بَیتُ عَلِىٍّ مِنه؛ ”آن بیوت عبارتند از بیوت پیغمبران، و بیت علىّ از زمرۀ آن بیوت است.“
و در تفسیر برهان از شیخ حافظ رجب بُرسى روایت است که گفت: ابنعبّاس روایت کرده است که:
من در مسجد رسولالله صلّى الله علیه و آله بودم که قارى قرائت کرد: ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ ٱللَهُ أَن تُرۡفَعَ وَیُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ یُسَبِّحُ لَهُۥ فِیهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ﴾، من عرض کردم: اى رسول خدا! مراد از این بیوت، چه خانههایى مىباشند؟!
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود:
”بیوتُ الأنبِیاءِ علیهمالسّلام؛“ و أَومَى بِیَدِهِ إلَى بَیتِ فاطِمَهَ الزَّهراءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیها ابنَتِهِ.
”«مراد بیوت پیغمبران علیهمالسّلام است؛» و با دستش اشاره کرد بهسوى بیت فاطمه الزّهرا صلوات الله علیها دختر خودش.“
بارى، از این مباحث، خوب روشن شد معنى نور خدا و حقّیّت و عظمت مقام ولایت که عین توحید است، و نیز طریق افاضۀ نور از مقام وحدت حضرت ربوبیّت که عین نور و أصل الجود و الوجود است، و طلوع آن در مصباح و استمداد مصباح از ﴿زَیۡتُونَهٖ لَّا شَرۡقِیَّهٖ وَلَا غَرۡبِیَّهٖ﴾، و تلألؤ آن در زجاجه، و انعکاس آن در مشکات، و حفظ و حراست مشکات از نور، و افاضه و پخش کردن نور را در فضاى اطاق، و بهرهمندى مردم بهواسطۀ آن در فضاى متلألئ و درخشان آن هر یک به نوبۀ خود.
و معلوم شد سرّ ولایت و امامت که معدن و منبع نور مىباشد. و نیز معلوم شد کیفیّت اتّحاد و وحدت انوار خمسۀ طیّبه که از جمله آنان مقام اقدس و اعظم حضرت بىبى فاطمه زهرا سلام الله علیها مىباشد، که چگونه نور آن مقام معظّم از مناشى و مبادى عالم ایجاد و نشئۀ حیات در دو سلسلۀ تکوین و تشریع است. و با آنکه ذکوریّت و اناثیّت در عوالم تجرّد نیست و حقیقت ولایت، ولایت الله است، و آن واحد است؛ معذلک به مناسبت ملاحظه نشأه کثرت آن حضرت را با اسم رجال نام برده و در بیوت رفیعه انوار وحى و الهام و ذکر خدا قرار داده است.
به هر حال، شاید ذکر نور جلال آن حضرت در اخبار و آثار، به ملاحظه اناثیّت در عالم کثرات باشد که دیدۀ هر بیننده را مىبندد و نمىگذارد به مقام نور جمال وى که جمال الله است مطّلع شوند. آن نور جمال خدایى ازلى ابدى سرمدى چنان مىدرخشد که هر چشم ناتوان را کور مىکند؛ و لهذا نور جلال، حجاب نور جمال مىشود. و هنگام عبور و مرور آن سرور عالمیان و سیّده نساء جهانیان از صحراى محشر کبرى فریاد «غُضُّوا أبصارَکُم» (بندید چشمهایتان را) از فرشتگان قدس، فضاى عرصات را فرا مىگیرد، و آن معدن ولایت و کان امامت با چادرى که هزاران هزار حُجزه (ریشه و دستگیرانه براى تمسّک) دارد عبور مىکند، و هر شیعه خودش را به یک ریشه و حُجزه مىبندد و متّصل مىکند. تا مىآید و مىآید تا در مقام عرض در آن موقف عظیم الهى درحالىکه در کف دست راستش سر بریده فرزندش حسین و در کف دست چپش پیراهن خونآلود اوست عرض مىکند: خداوندا! حسین من در راه تو داد هرچه را داشت، این سرش و این پیرهنش! جزاى او چیست!؟
فوراً از جانب خدا، رضوانْ پاسدار بهشت و مالکْ خازن جهنّم، دو کلید بهشت و دوزخ را در دو کف دست بىبى مىگذارند و مىگویند: خدا مىگوید: حسینت هرچه داشت به ما داد، ما هم هرچه داریم به او مىدهیم؛ اینک بگیر این دو کلید را و به بهشت ببر دوستان را و به جهنّم درافکن دشمنان را که این موقف، موقف عدل من است.
و در مسأله اعتراض حضرت صدیقه طاهره به امیرالمؤمنین علیهماالسلام این سؤال مطرح میشود که: چگونه با وجود مقام عصمت حضرت زهرا، این اعتراض به امیرالمؤمنین علیهما السّلام تحقّق پیدا میکند و این مسئله چه توجیهی میتواند داشته باشد؟
حضرت آیهالله طهرانی میفرمودند که:
«یادم مىآید در خدمت مرحوم آقا در زمان حیاتشان در مشهد، روزى به منزل یکى از بزرگان و علماى معروف ـ که الآن هم ایشان در قید حیات هستند ـ رفته بودیم. ایشان مشغول شرح خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها بودند و کتابش هم چاپ شده به نام شرح خطبه الزّهراء.
حضرت زهرا یک خطبۀ بسیار عجیب و بلیغ و بسیار پرمعنا و عمیق در مسجد رسول خدا قرائت کردند، پس از اینکه عمر و ابابکر غصب خلافت کردند و آن قضایا را بهوجود آوردند. چند روز بعد حضرت زهرا آمدند و در مسجد این خطبه را در حضور افراد در حضور مردم انشاد کردند و واقعاً از خطبههاى شاخصى است که تابهحال از زمامداران و ائمّه و معصومین ما به یادگار مانده است. خیلى مسائل عجیبى حضرت بیان میفرمایند و در آن خطبه، ابابکر و عمر و آن دستهبندیهایشان را مفتضح مىکنند، گویا خود رسول خداست که صحبت مىکند و کلمات و تعابیر، تعابیرى است که از دهان رسول خدا صادر مىشود و بیرون مىآید.
ایشان آنموقع راجع به این مسئله در حال تألیف بودند و بنده یادم مىآید اشکال ایشان در آنموقع این بود که اعتراض حضرت زهرا به امیرالمؤمنین چه وجهى دارد و از مرحوم آقا براى جواب این مسئله، پاسخ مىطلبیدند.
البته در آن مجلس ایشان حتّی نتوانستند توضیحات مرحوم آقا را دریافت کنند و قانع بشوند. درست است که ایشان از جملۀ علما و فضلا و مبرّزین هستند، ولى علیٰ کلّحال مسئله شکل و صورتى دارد که ممکن است اینگونه افراد هم نتوانند به آن مراد و مفهوم و مغزاى آن پى ببرند و تا آنجا که به نظرم مىرسد، هنوز هم شاید این مسئله براى ایشان لاینحل باقى مانده باشد.»
«به عبارت دیگر: مسئله، مسئلۀ تفاوت در افق امامت نسبت به سایر افراد میباشد که دیگران، ولو اینکه به مرتبۀ کمالی امام برسند، در آن افق نخواهند بود.
امام حسن و امام حسین علیهما السّلام هر دو اماماند: «قَامَا أو قَعَدا»؛ نهاینکه هر دو در یک لحظه اماماند، در یک زمان فقط یک امام است و در زمان امام مجتبى علیهالسّلام، امام مجتبى امام است و أباعبدالله علیهالسّلام امام نیست، و سعۀ وجودى امام مجتبى را ندارد. و چون به مقام امامت نرسیده است، آن ادراک و معرفت را نسبت به اسماء و صفات الهى ندارد؛ لذا به امام مجتبى اعتراض نمود، کما اینکه در روایت مناقب ابنشهرآشوب آمده است:
أردتُ أن أُعلِّمَ إمامَ زَمانى فَعَلَّمَنى؛ ”آمدم که به امام زمانم یاد بدهم، ولی او به من یاد داد.“
نظیر اعتراض فاطمۀ زهرا به امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
اشتَمَلتَ شَملَهَ الجَنینِ، وَ قَعَدتَ حُجرَهَ الظَّنِین، نَقَضتَ قَادِمَهَ الأجدَلِ فَخَاتَک رِیشُ الأعزَلِ.
بسیاری از ایراداتی که علماء و بزرگان نظیر عوام نسبت به این اعتراض کردهاند، ناشی از عدم ادراک اختلاف سعۀ وجودی و کیفیّت نزول توحید در عالم وجود بوده است، و به عبارت دیگر: اساساً تصوّر آنان از مقام امامت و ولایت، تصوّری عامیانه و اشتباه میباشد.
درحالیکه امامت و ولایت عبارت است از همان جریان نازلۀ از مرتبۀ اَحدیّت در مقام واحدیّت که مجری و مَظهر مُنزِّله ارادۀ و مشیّت پروردگار است و این حقیقت در هر زمانی در یک فرد متحقّق میشود و اوست که مىداند ارادۀ حق چیست، و از چه طریق و صراطى باید نازل شود.
امام حسین در زمان امام مجتبى علیهما السّلام چون امام نیست، از این طریق و صراط اطّلاعی ندارد؛ لذا به امام مجتبى علیهالسّلام اعتراض مىکند و اشکالی هم ندارد. در واقع در مقام اعتراض بر امام مجتبى نیست که آن حضرت را خاطی بداند، بلکه مىخواهد امام علیهالسّلام را به آن مقام مُجرى و مُنزِّل اراده پروردگار که در ذهن خود اوست سوق بدهد؛ نه مانند حُجر بن عَدِىّ که گفت: ”یا مُذِلَّ المُؤمنینَ!“ که کلامی صددرصد اشتباه و بهواسطۀ عدم ادارک این حقیقت است.»
«عصمت انبیاء در مقام فعل و خارج میباشد، امّا در مقام باطن و سرّ ممکن است به آن درجه از طهارت مطلقه و بیرنگی و صفای محض و عدم ورود احساسات و تخیّلات، نرسیده باشند؛ ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَهُ لِیُذۡهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِ وَیُطَهِّرَکُمۡ تَطۡهِیرٗا﴾. این آیۀ شریفه که طهارت حضرت زهرا را اثبات مینماید، میفرماید: خداوند اراده نموده است که اهلبیت را به مرتبۀ طهارت مطلقه برساند، مرتبهای که دیگر هیچ نقطۀ ضعفی وجود نداشته باشد و همۀ مراتب عصمت، از عصمت ظاهری تا عصمت ضمیر و سرّ، در آنجا تحقّق یابد.
حال، اگرچه مراتبی از این عصمت در وجود مقدّس آن حضرت متحقّق گشته است، لکن جهت وصول به مراتب عالیتر نیاز به تلاش و تحمّل اموری دارد. همانگونه که پیامبر اکرم صلوات الله علیه یک شبه به مراتب عالیۀ عصمت نرسیدند، بلکه بعد از سالها مراقبه و مجاهده و رفتن در غار حراها کمکم این مسئله در او متحقّق شد. و یا امیرالمؤمنین علیهالسّلام بدون زحمت و تلاش به چنین مرتبهای نرسیده است، بلکه هر لحظه از حیات آنان مشحون از ابتلائات و امتحانات ما لا یُطاق بوده است، و بر همین منوال تمام سختیهای متحمّله توسّط امام مجتبی و سیّدالشّهداء و سایر ائمّه علیهمالسّلام قابل توجیه میباشد.
و تحمّل این امتحانات منحصر در حضرات ائمّه علیهمالسّلام نبوده است، بلکه زنی نظیر حضرت خدیجه سلام الله علیها که در بسیاری مواقف خود را جانپناه پیامبر قرار میداد و تمام زندگی خویش را فدای پیامبر و اهداف او مینمود نیز میتواند به چنین مراتبی دست یابد و شریک در رسالت گردد.
در مقابل این بلایا و مصائب که حضرت خدیجه و حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیهما خود را سپر پیامبر قرار میدادند، و با اینکه خداوند متعال تمام قوای عالم وجود اعم از صاعقه، زلزله و باد را در اختیار حضرت قرار داده بود و ایشان با یک اشاره میتوانست همه را از بین ببرد، و اصحاب نیز با اینکه از حضرت درخواست نفرین کرده بودند، باز حضرت فرمودند:
نفرینکردن چه فایدهای برای من دارد و چرا بهجای نفرینکردن، زبان به دعا باز نکنم؟!
فلذا فرمودند: ”اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون!“
این کلام رسول خدا چه عظمتی دارد! ببینید که چقدر ادراک ایشان با ادراک ما از معانی حقیقیه تفاوت دارد. و ما باید از این مطلب یاد بگیریم که برای دشمنان خود که از روی جهالت یا غفلت، نسبت به ما عملی از ایشان سرزده است نیز دعا کنیم.
بنده در سفری که به عمره مشرّف شده بودم، بدون اینکه بخواهم یا نخواهم همۀ افرادی را که به یاد میآوردم، بدون استثناء دعا کرده و کسی را رد نمیکردم. و این بهخاطر این مسئله بود که وقتی پروردگار بر من منّت نهاده و مرا بهسوی خود دعوت کرده است، چرا باید از دعا کردن بخل بورزم؟!
فلذا رسول خدا با آنکه فرمود:
ما أوذیَ نبىُّ مِثلَ ما أوذیتُ؛ ”هیچ پیغمبرى مانند من اینقدر اذیت نکشید!“
درعینحال فقط لب به دعا میگشاید و نفرین نمیکند.
مرحوم آقا میفرمودند:
اگر پیامبر نفرین میکرد، اگرچه که دعای ایشان مستجاب میشد و همه کفّار از بین میرفتند؛ امّا ایشان به آن درجه از مقام طهارت مطلقه نائل نمیشدند، زیرا لازمۀ وصول به آن مقام، صبر و تحمّل میباشد.
و نظیر این جریان در کربلا برای سیّدالشّهداء علیهالسّلام نیز اتفاق افتاد، که اگر ایشان با وجود مرتبۀ امامت، بخواهد به آن مقام شفاعت کبریٰ نائل گردد، لازمهاش صبر و استقامت در برابر تمام مصائب روز عاشوراء و بعد از آن و عدم استفاده از قوائی است که خداوند در اختیار ایشان قرار داده است. و این وصول به مقام طهارت و شفاعت، با پَر قو و پذیرایى حورالعین بهدست نخواهد آمد.»
«و گویا اینکه حضرت امیرالمؤمنین در حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیهما تصرّف کردند و ایشان را به کیفیّت شاکلۀ خویش مطّلع نموده و حقیقت مسئله را برای ایشان روشن کردند، به همان صورتی است که حضرت خضر، حضرت موسی علیهما السّلام را به شاکلۀ خویش مطّلع ساخت.»