بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی تاریخ پیامبر اسلام در دوران پیش از بعثت و پس از آن، و نیز سیر در تاریخ حیات امیرالمؤمنین و سایر ائمّه علیهمالسّلام، خصوصا ایام حیات نورانی و غربت عجیب حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسّلام تأثیری شگرف در نگرش انسان نسبت به معارف شریعت علیالخصوص در تفکّر علما و زعمای امور نسبت به قضایا و جریانات اجتماعی خواهد گذاشت و کیفیّت دیدگاه و منظر دین را در ارتباط بندگان خدا با پروردگار آشکار خواهد ساخت.
شاید بدون اغراق بتوان ادعا نمود که ریشۀ بسیاری از انحرافات از مسئلۀ ولایت در طول تاریخ, از عدم اطلاع دقیق از همین آموزههای تاریخی و عدم شناخت از حوادث و پدیدههای زمان حضرات ائمه علیهمالسّلام نشأت میگیرد. ماتریالسیم اسلامی یا همان ظاهرگرایی دینی که صرفاً نگرش سطحی و ظاهری از امور را دارد, از ریشههای عدم دسترسی به حقیقت ولایت حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا علیهالسّلام و به وجود آمدن پدیدههای شوم و جریانات ملعونهای نظیر واقفیه و انکار ولایت ایشان حتی توسط نزدیکترین افراد به آن حضرت بود. و عدم ادراک چرایی اعمال و رفتار حضرت که باعث اعتراض بعضاً علما و فقهای زمان میشد, همه و همه از همین جهت شکل گرفت و باعث غربت غریبالغربا علیهالسّلام گشت.
از جهت دیگر کیفیت ارتباط امام رضا علیهالسّلام با سایر ادیان و نحل و افراد از مذاهب مختلف و حتی برقراری ارتباط سازنده و متعالی با به ظاهر بیدینان زمان, خود الگویی روشن و منهجی واضح برای تعامل اجتماعی در جامعه اسلامی است.
قبل از بررسی سیره و تاریخ حیات هر امامی، ابتداء میبایست مسئلۀ معرفت حقیقی امام معصوم علیهالسّلام را ادراک نمود که در غیر اینصورت، نظر و برداشت ما از تاریخ بهواسطۀ جهل به این حقیقت، ادراکی ناقص بوده و اگر با همین معرفت از دار فانی به دار باقی منتقل شویم، به مرگ جاهلیّت از دنیا رفتهایم.
امام علیهالسّلام عَین الله النّاظره است، امام اذُن الله السّامعه است، امام یدُ الله الباسطه است، امام عِلم الله الواسع است، امام حیات الله الأبدیّه است، امام قدره الله المطلقه است، امام نور الله فى ظلمات الأرض است؛ و خلاصه امام علیهالسّلام همهچیز است و همهچیز در وجود امام منطوى و از نفس او مستنیر و مستضیئ است. حال ببینیم آیا خود ما که خود را شیعۀ دوازده امامى و تابع مقام ولایت و مطیع بلاشرط او مىدانیم، خود یکچنین اعتقادى داریم یا خیر؟
در روایتی حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام دربارۀ منشأ پیدایش فتنهها میفرمایند:
«همانا فتنهها به سبب تبعیت از هواهای نفسانی و احکام و بدعتهای در دین بروز و ظهور مینمایند. احکامی که با کتابالله مخالف بوده و افرادی بهوسیلۀ آنها ولایت و سرپرستی دیگران را در مسیر و جهتی غیر از دین پروردگار عهدهدار میشوند. و اگر باطل با حق خلط و ممزوج نمیگشت, راه بر حقجویان پوشیده نمیماند؛ و اگر حق بهوسیلۀ باطل مشتبه نمیشد, زبان معاندین کوتاه میگشت. ولکن پارهای از باطلِ ممزوج با حق را به همراه پارهای از حقِّ مشتبه با باطل میگیرند و با یکدیگر ممزوج میکنند؛ پس در همین هنگام شیطان بر دوستان خویش مستولی میگردد و آن کسانی نجات مییابند که از جانب پروردگار, اسماء حُسنای الهی ایشان را در برگرفته باشد.»
پس از بررسی علل فتنهها در کلام امیرالمؤمنین, به بررسی فتنه بزرگ واقفیه در زمان بعد از شهادت موسی بن جعفر علیهمالسّلام میپردازیم.
در قسمتی از حدیث لوح دربارۀ بروز فتنه و انحراف پس از شهادت امام کاظم علیهالسّلام و خیانت وکلای ایشان در انکار ولایت و امامت امام رضا علیهالسّلام چنین آمده است:
«و پس از او موسى را برگزیدم، و البته مهیّا و ساخته و آماده مىکنم پس از او فتنۀ کور و کورکننده و امتحان ظلمانى و تاریک را همچون شب تار؛ چراکه ریسمان امر و فرض من پاره نمىگردد، و حجّت من پنهان نمىشود، و اولیاى من ناکام و بدبخت نمىگردند.
آگاه باشید! هر کس که یکى از ایشان را انکار نماید [تحقیقاً] نعمت مرا انکار کرده است، و هر کس که آیهاى از کتاب مرا تغییر دهد تحقیقاً بر من افترا بسته است.
و واى بر افترابندان و منکران پس از سپریشدن دوران بندهام موسى که حبیب من است و انتخابشده و اختیارشدۀ من. آن کس که هشتمین آنها را تکذیب کند تمامى اولیاى مرا تکذیب کرده است.
و على ولىّ من است و یار و یاور من است، و آن کس است که من بر [گرده و شانۀ] او بارها و مشکلات نبوّت را مىگذارم، و قدرت و قوّت کشش آن را به او عنایت مىنمایم. وى را عِفْرِیت شیطان خبیث حیلهگر و سیاستمدار زرنگ مستکبر مىکُشد، و مدفون مىگردد در شهرى که آن را بندۀ صالح من [ذوالقرنین] بنا کرده است، و دفن او در کنار بدترین خلق من است.»
در معانى الأخبار از محمّد بن موسى بن متوکّل، از ابوالحسین محمّد بن جعفر أسَدی، از محمّد بن حسین صوفى، از یوسف بن عقیل، از إسحاق بن راهویه روایت کرده است که او گفت:
«چون حضرت ابوالحسن الرّضا علیهالسّلام در نیشابور اقامت نموده و عازم بر خروج به نزد مأمون بودند، اصحاب حدیث در نزد آن حضرت جمع شدند و گفتند: ”اى فرزند رسول خدا، شما آمادۀ کوچکردن هستید، و در این صورت از براى ما حدیثى بیان نمىفرمایید که از آن بهرمند شویم؟“
حضرت در اینحال در عمارى نشسته و آهنگ حرکت داشتند، سر خود را از عمارى بیرون آورده و فرمودند:
”شنیدم از پدرم موسى بن جعفر که مىگفت: شنیدم از پدرم جعفر بن محمّد که مىگفت: شنیدم از پدرم محمّد بن علىّ که مىگفت: شنیدم از پدرم علىّ بن الحسین که مىگفت: شنیدم از پدرم حسین بن علىّ که مىگفت: شنیدم از پدرم علىّ بن أبىطالب که مىگفت: شنیدم از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم که مىگفت: شنیدم از جبرائیل که مىگفت:
سَمِعْتُ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ حِصْنِى، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ [مِنْ] عَذَابِى؛ شنیدم از خداوند عزّ و جلّ که مىگفت: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ قلعه و پناهگاه من است، پس هر کس در این پناهگاه داخل شود از عذاب من در امان است.“
و چون عمارى حرکت کرد صدا زده فرمودند: ”بِشُروُطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ این ایمنى از عذاب خدا در صورتی است که به شرطهاى کلمه لَا إلَهَ إلَّا اللهُ رفتار کنند، و من از شروط آن هستم.“
و سپس صدوق فرموده است آنچه در اینبارۀ از روایات شریفه وارد شده است، من آنها را در کتاب توحید آوردهام.
البتّه بحث دربارۀ این حدیث مبارک که به حدیث سلسله الذَّهَب معروف است، چه از نقطه نظر صحّت سند و چه از نقطه نظر معانى و فوائدى که از آن به دست مىآید، بسیار است؛ و ما در اینجا فقط اشاره به این مىکنیم که:
مراد از لَا إلَهَ إلَّا اللهُ که حِصْن و پناه خداست، همان معناى توحید است که هرکه در وادى توحید وارد شود، از عذاب خدا در امان است. و وادى توحید همان ارتباط با وجهالله است که بر او منکشف گردد، و تمام عالم را به دیدۀ توحید بنگرد.
زیرا در این روایت نیست: کسى که بگوید: لَا إلَه إلَّا اللهُ؛ بلکه این است که خود لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، یعنى حقیقت معنى و عالَم توحید. و آنچه انسان را از گزند عذاب مصون میدارد، نفس توحید است، نه گفتار تنها؛ گرچه بر خودِ گفتار نیز آثارى بلاشکّ مترتّب است.
و آنچه در سندِ دیگر از این روایت وارد شده است که ”کَلِمَهُ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ حِصْنِى“ منافات با این معنى ندارد، زیرا ” کَلِمَهُ“ به معناى موجود و شىء و عالَم است.
و تمام اشیاء، کلمات خدا هستند؛ و آن کسى که همۀ موجودات را کلمه و کلام خدا ببیند و بداند، طبعاً نظر به آنها از جنبۀ وجهاللهى نموده است.
و چون وصول به مقام توحید و انکشاف آن به شهود علمى و عینى، بدون اتّصال و ربط با ولایت که طریق و راه و آیه و علامت و نشاندهندۀ ذوالآیه که حقیقت ذات و اسماء و صفات است ممکن نیست، لذا حضرت امام رضا علیهالسّلام در این حدیث شرط وصول به مقام توحید را بیان داشتهاند که پذیرش و قبول ولایت است.»
و علامه طهرانی رضوان الله علیه پس از ذکر مَساند و مضامین متعدد این حدیث شریف, با بیان دیگری در کیفیت جمع این روایات مختلفه میفرمایند:
«اینها مجموعه روایاتی بود که ما به آنها برخورد کردیم، و البتّه همانطور که ملاحظه میشود دارای مضامین مختلف است.
در بعضی وارد است که: ”کلمۀ لا إلَهِ إلاَّ اللَهُ حِصْن و قلعه خداست و هرکه آن را بگوید داخل در حصن میشود؛“ و در بعضی وارد است که: ”خود لا إلَهِ إلاَّ اللَهُ حِصْن است، به شروط آن و امام از شروط آن است؛“ و در بعضی وارد است که: ”هر کس خدا را با شهادت لا إلَهَ إلاَّ اللَهُ از روی اخلاص ملاقات کند داخل در حصن میشود؛“ و در بعضی وارد است که: ”ولایَه عَلِیِّ بْن أبیطالب حصن خداست و کسی که داخل شود، از آتش خدا در مصونیّت است.“
ولی با دقّت و تأمّل در آنها یک مطلب بهدست میآید، و آن همان حقیقتی است که ما در ضمن بحث معروض داشتیم، و آن وصول به مقام عرفان و توحید خداست که بناچار باید از راه ولایت تحقّق پذیرد.
یعنی آنچه انسان را در عصمت و مصونیّت درمیآورد، وصول به مقام توحید است که از آن به لا إلَهَ إلاَّ اللَهُ تعبیر میشود، و وصول بدین مقام بدون عبور از ولایت که معنای مرآتی خداست ناممکن است. و بنابراین همۀ این روایات مجموعاً یک مطلب واحدی را بیان میکند، و ما را به همان یک جهت سوق میدهد.
زیرا گفتن لا إلَهَ إلّا اللَهُ مقدّمۀ وصول به لا إلَهَ إلّا اللَهُ است، و وصول به آن که حقیقت توحید است بدون إخلاص صورت نمیگیرد، و روایات ”أنَا مِنْ شُرُوطِهَا“ بیان اخلاص است که باید بدینگونه خدا را ملاقات نمود، و چون توحید را با معنای مرآتی و آیتی حجاب أقرب در نظر بگیریم، همان ولایت است. و این همان مفاد روایتی است که میگوید: ”ولایت علیّ بن ابیطالب حِصْن است، و آن موجب ایمنی از آتش است.“
پس لازمۀ وصول به توحید، عبور از ولایت است، و علیهذا برای سالک، توحید و ولایت یک چیز است. توحید عین ولایت، و ولایت عین توحید است.
و این همان واقعیّتی است که این روایات هر یک به عبارت مخصوص، آن را نشان میدهد و بدان دلالت میکند.»